۱۸ مهر، ۱۳۸۸

عکس در مهد کودک

امروز توی مهد کودک قراره که از کوچولوها عکس بگیرند و عکاس قراره که بیاد.
پانیذ رو دیشب حموم کردم ولی دیگه فقط تحویل دادم به مهد و قرار شد که اونا برای عکس آمادش کنند. این عکسها خیلی جالب و دیدنی میشه و یادآور خاطره. داداش پیام هم خیلی توی مهد کودک عکس انداخته و من هروقت اونها رو توی آلبوم ورق میزنم یاد اونموقع میفتم و اینکه چقدر روزها زود و سریع میگذره و یکروزی هم تو بزرگ میشی و این عکسها برات جالب به نظر میان مخصوصا" عکسهای دسته جمعی که با بچه ها می گیرند. داداش پیام تمام عکسهای سال نو را کنار هفت سین از یکسالگی تا 6 سالگی داره و سفره هایی که توی مهد می چیدند خیلی قشنگ بود و معلوم بود که براش خیلی زحمت کشیده شده ولی هنوز تو از عید عکس نداری چون پارسال موقع عید ، روز عکس گرفتن مریض شده بودی و مهد کودک نیاوردمت ولی امیدوارم که امسال کنار دوستات بتونی عکس بگیری و من برات یادگاری اینجا نگه دارم.
اینروزها خیلی مهربون شدی و مارو بغل میکنی و میگی عزیزم ! گاهی وقتها لپهای مارو میگیری و بوس میفرستی و ابراز محبت میکنی. اما هنوز درست و حسابی غذا نمیخوری و منو نصفه جون میکنی تا دو تا قاشق غذا بخوری . سوپ رو خیلی دوست داری و خیلی خوشحال میشی وقتی میخوام برات بریزم اما همونم که خیلی دوست داری کم میخوری. جیدا" هرکی سرغذا میگه دست شما درد نکنه فورا" جواب میدی نوش جان و چند بار تکرار میکنی . درضمن بعد از غذا خوردن جارو میخوای که زمینو تمیز کنی امیدوارم که همیشه اینجور تمیز باشی.
اینروزا بابا بزرگ حال نداره و با خاله مژده اومدند خونه ما و ما بابا بزرگ داریوش رو دکتر بردیم و گفت که معدش ناراحته . دیروز خاله مزده برگشت شمال ولی بابا بزرگ پیش ما مونده و الحمدالله کمی حالش بهتر شده . قراره که دوباره ماه آینده یکبار دیگه بیاد پیش دکتر تا دوباره معاینش کنه.

دیگه اینکه هفته پیش رفتیم پارک لاله و اونجا کمی بازی کردی و بهت خیلی خوش گذشت . اولش از سرسره خیلی میترسیدی ولی بعدا" خوشت اومد ولی از تاپ خیلی بیشتر کیف کردی.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر