۰۳ آبان، ۱۳۸۸

میهمان

امروز قراره که خاله مریم با شوهرش و بچه ها از شمال بیان خونه ما. باید بتونم امروز زودتر برم خونه و شاید فردا رو هم مرخصی بگیرم. خیلی کار دارم و تو هم که ماشاا... خیلی شیطونی میکنی و اگه بگذاری که من کار کنم! ممنونت میشم.
پانیذ قشنگم تقریبا" دیگه حرف میزنی و ما هم از شنیدنش کیف میکنیم و بعضی وقتها هم خسته میشیم. بعد از خوردن غذا هرکی سر سفره میگه دست شما درد نکنه بلافاصله جواب میدی که نوش جان! و ما کلی میخندیم.
صبحها وقتی میخوام ببرمت مهد کودک خیلی خواب آلویی و به زحمت لباس تنت میکنم و دلم برات خیلی میسوزه کاش میتونستم خونه بمونم و ازت مراقبت کنم و مجبور نشم که ازخواب ناز بیدارت کنم امیدوارم وقتی بزرگ شدی منو ببخشی من بخاطر آیندهء خودت کار میکنم.
فکر میکنم امشب با حمیدرضا خونه رو روی سرما خراب کنید . از حق هم نمیشه گذشت که همیشه تو حمید رضا رو میزنی و وقتی چیزی بهت نمیده گازش میگیری ولی اون طفلکی دلش به حال تو که کوچیکتری میسوزه و فقط مثل دخترها جیغ میزنه ولی روی تو دست بلند نمیکنه.
تازه یه مهمونی دیگه هم داریم و اون محل کاره که چند نفر ازبچه ها به خاطر ترفیع و گروه که گرفتند همه رو به ناهار دعوت کردند امروز مهمونی بارونه.
دخمرم خیلی نگران تو و داداشی هستم . اینروزها مریضی (آنفلوآنزا) خیلی زیاد شده و بیشتر بچه های مدرسه و مهد مریض هستند . به داداش پیام ژل ضد عفونی کننده دست دادم تو کیفش بذاره و هر دوساعت توی مدرسه به دستش بماله و سفارش کردم که با بچه ها دست یا روبوسی نکنه و نزدیک بچه های مریض نشه اما نمیدونم برای تو باید چکار کنم . فقط سپردمت به خدا و ازخدا میخوام که مواظب گلهای من باشه.
اگه کسی کاری بلده خوشحال میشم که به منم بگه.
کاش همه جارو یک مدت تعطیل میکردند تا این مریضی ریشه کن بشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر